قوله، تعالی: «هن لباس لکمْ و أنْتم لباس لهن (۱۸۷/البقره).»
قوله، علیه السلام: «تناکحوا تکثروا. فأنی أباهی بکم الأمم یوم القیمة و لو بالسقط.»
و قوله، علیه السلام: «إن أعظم النساء برکة أحْسنهن وجوها و أرخصهن مهورا.» و این از صحاح اخبار است.
و در جمله نکاح مباح است بر مردان وزنان و فریضه بر آن که از حرام نتواند پرهیزید و سنت مر آن را که حق عیال بتواند گزارد.
و مشایخ این قصه رضی الله عنهم گروهی گفته اند که: «اهل مر دفع شهوت را باید و کسب مر فراغت دل را.» و گروهی گفتند که: «مر اثبات نسل را باید تا فرزندی باشد. و چون فرزند ببود اگر پیش از پدر بشود شفیعی بود یوم القیامه و اگر پدر پیش برود دعاگویی بماند.»
و اندر خبر است که: عمربن الخطاب رضی الله عنه مر ام کلثوم را دختر فاطمه بنت مصطفی، صلی الله علیه خطبه کرد از پدرش علی، رضی الله عنهم اجمعین. علی گفت: «او بس خرد است و تو مردی پیری، و مرا نیت است که به برادرزادۀ خودش دهم عبدالله بن جعفر، رضی عنهم.» عمر پیغام فرستاد: «یا باالحسن، اندر جهان زنان بسیارند بزرگ و مراد من از ام کلثوم اثبات نسل است نه دفع شهوت؛ لقوله، علیه السلام: کل سبب ینقطع إلا سببی و نسبی. کنون مرا سبب هست، بایدم تا نسب نیز با آن یار باشد تا هر دو طرف به متابعت وی محکم گردانیده باشم.» علی رضی الله عنه وی را بدو داد و زید بن عمر رضی الله عنهم از وی بیامد.
و قال النبی، صلی الله علیه و سلم: «تنْکح النساء علی أربعة: علی المال، و الحسب، و الحسْن، و الدین؛ فعلیکم بذات الدین، فانه ما استفاد امره بعد الإسلام خیرا من زوجة مومنة لیسر إذا نظر الیها.»
فواید و زواید بهترین از پس اسلام، زنی مومنۀ موافقه باشد تا بدو انس گیرد مرد مومن، و اندر دین به صحبت وی قوتی باشد و اندر دنیا موانستی؛ که همه وحشت ها در تنهایی است و همه راحت ها اندر صحبت و رسول گفت، علیه السلام: «الشیطان مع الواحد.» و به حقیقت مرد یا زن که تنها بود قرین وی شیطان بود؛ که شهوت را اندر پیش دل وی می آراید. و هیچ صحبت اندر حکم حرمت و امان چون زناشویی نیست، اگر مجانست و موانست وموافقت باشد؛ و هیچ عقوبت و مشغولی چندان نه، چون نه جنس باشد. پس درویش را باید که نخست اندر کار خود تأمل کند و آفت های تجرید و تزویج اندر پیش دل صورت کند؛تادفع کدام آفت بر دلش سهل تر باشد، متابع آن شود.
و در جمله در تجرید دو آفت است: یکی ترک سنتی از سنن، و دیگر پروردن شهوتی در دل و در تن و خطر افتادن اندر حرامی و تزویج را نیز دو آفت است؛ یکی مشغولی دل به دیگری ودیگر شغل تن از برای حظ نفس و اصل این مسأله به عزلت و صحبت باز گردد. آن که صحبت اختیار کند با خلق ورا تزویج شرط باشد و آن که عزلت جوید از خلق، ورا تجرید زینت بود؛ لقوله، علیه السلام: «سیروا سبق المفردون.» و حسن بن الحسین البصری گوید، رحمة الله علیه: «نجی المخفون وهلک المثْقلون.»
از ابراهیم خواص رحمة الله علیه می آید که گفت: «به دیهی رسیدم به قصد زیارت بزرگی که آن جا بود. چون به خانۀ وی رفتم خانه ای دیدم پاکیزه؛ چنان که معبد اولیا بود و اندر دو زاویۀ آن خانه دو محراب ساخته و در یک محراب پیری نشسته و اندر دیگر یک عجوزه ای پاکیزۀ روشن، و هردو ضعیف گشته از عبادت بسیار به آمدن من شادی نمودند. سه روز آن جا ببودم. چون باز خواستم گشت، پرسیدم از آن پیر که: «این عفیفه تو را که باشد؟» گفت: «از یک جانب دختر عم و از دیگر جانب عیال.» گفتم: «اندر این سه روز سخت بیگانه وار دیدمتان اندر صحبت!» گفت: «آری، شصت و پنج سال است تا چنان است.» علت آن پرسیدم گفت: «بدان که ما به کودکی عاشق یک دیگر بودیم، و پدر وی او را به من نمی داد که دوستی ما مر یک دیگر را معلوم گشته بود. مدتی رنج آن بکشیدم تا پدرش را وفات آمد پدر من عم وی بود، او را به من داد. چون شب اول اتفاق ملاقات شد، وی مرا گفت: دانی که خدای تعالی بر ما چه نعمت کرده است که ما را به یک دیگر رسانید و دل های ما را از بند و آفت های ناخوب فارغ گردانید؟ گفتم: بلی. گفت: پس ما امشب خود را از هوای نفس بازداریم و مراد خود را در زیر پای آریم و مر خداوند را عبادت کنیم، شکر این نعمت را. گفتم: صواب اید. دیگر شب همان گفت. شب سدیگر من گفتم: دو شب از برای تو شکر بگزاردیم امشب از برای من نیز عبادت کنیم. کنون شصت و پنج سال برآمد که ما یک دیگر را ندیده ایم به حکم ملامست و همه عمر اندر شکر نعمت می گذاریم.»
پس چون درویشی صحبت اختیار کند، باید تا قوت آن مستوره از وجه حلال دهد و مهرش از حلال گزارد و تا از حقوق خداوند تعالی و اوامر وی چیزی باقی باشد بر وی به حظ نفس خود مشغول نشود و چون آن را بگزارد، قصد فراش وی کند و حرص و مراد خود اندر خود کشد، و با خداوند تعالی بر وجه مناجات بگوید: «بارخدایا، شهوت اندر خاک آدم تو سرشتی مر آبادانی عالم را و اندر علم قدیم خود خواستی که مرا این صحبت باشد. یا رب، این صحبت من دو چیز را گردان: یکی مر دفع حرص حرام را به حلال، و دیگر فرزندی ولی و رضی به ارزانی دار. نه فرزندی که دل من از تو مشغول گرداند.»
و از سهل عبدالله رضی الله عنه می آید که: وی را پسری آمد. هرگاه که به خردگی از مادر طعام خواستی، مادر گفتی، «از خدای خواه.» وی اندر محراب شدی و سجده ای کردی. مادر آن مراد اندر نهان او را پیدا کردی، بی آن که وی دانستی که آن مادر داده است. تا خو به درگاه حق کرد روزی از دبیرستان اندر آمد و مادر حاضر نبود. سر به سجده نهاد. خداوند تعالی آن چه بایست وی بود پدیدار آورد. مادرش درآمد بدید گفت: «ای پسر، این از کجاست؟» گفت: «از آن جا که هر بار.»
و چون زکریا صلوات الله علیه به نزدیک مریم اندر آمدی، به تابستان میوۀ زمستانی دید و به زمستان میوۀ تابستانی بر وجه تعجب پرسیدی: «أنی لک هذا (۳۷/آل عمران)» وی گفتی: «منْ عند الله.»
پس باید که استعمال سنتی مر درویش را اندر طالب دنیای حرام و شغل دل نیفکند؛ که هلاک درویش اندر خرابی دل بود؛ چنان که از آن توانگران اندر خرابی سرای و باغ و خانمان؛ که آن چه توانگر را خراب شود آن را عوض باشد و آن چه درویش را خراب شود آن را عوض نباشد. و اندر زمانۀ ما ممکن نگردد که کسی را زنی موافقه باشد، بی بایست زیادت و فضول و طلب محال و از آن بود که گروهی تجرید و تخفیف اختیار کردند و رعایت این خبر بر دست گرفته اند؛ لقوله، علیه السلام: «خیْر الناس فی آخر الزمان خفیف الحاذ.» قیل:«یارسول الله، و ما خفیف الحاذ؟» قال: «الذی لا أهل له ولا ولد له.» و نیز گفت: «سیروا سبق المفردون. بروید که مفردان بر شما سبقت گرفتند.»
و مجتمع اند مشایخ این طریق رضی عنهم بر آن که بهترین و فاضل ترین، مجردان اند که دل ایشان از آفت خالی باشد و طبعشان از ارادت معرض.
و عوام ارتکاب خبر مروی را که پیغمبر علیه السلام گفت: «حبب الی منْ دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و جعلتْ قرة عیْنی فی الصلواة.» گویند: «چون زنان محبوب وی باشند باید تا تزویج فاضل تر باشد.» گوییم: قال، علیه السلام: «لی حرْفتان: الفقْر و الجهاد.» پس چرا دست از حرفت می بدارید؟ اگر آن محبوب وی است، این حرفت وی است پس به حکم آن که هوایتان را میل بدان بیشتر است مر هوای خود را محبوب وی خواندن محال باشد. کسی پنجاه سال متابع هوای خود باشد پندارد که متابع سنت است.
و در جمله نخستین فتنه ای که به سر آدم مقدر بود اصل آن از زنی بود اندر بهشت و نخست فتنه ای که اندر دنیا پدیدار آمد یعنی فتنۀ هابیل و قابیل هم از زنی بود و چون خداوند تبارک و تعالی دو فریسته را خواست تا عذاب کند سبب آن زنی شد. و الی یومنا هذا، همه فتنه های دینی و دنیایی ایشان اند؛ قوله، علیه السلام: «ما ترکت بعدی فتنة أضر علی الرجال من النساء. هیچ فتنه نگذاشتم پس از خود زیانکارتر بر مردان اززنان.» پس فتنۀ ایشان بر ظاهر چندین است اندر باطن خود چگونه باشد؟
و مرا که علی بن عثمان الجلابی ام از پس آن که یازده سال از آفت تزویج نگاه داشته بود، تقدیر کرد تا به فتنه ای در افتادم و ظاهر و باطنم اسیر صفتی شد که با من کردند، بی از آن که رویت بوده بود و یک سال مستغرق آن بودم؛ چنان که نزدیک بود که دین بر من تباه شدی؛ تا حق تعالی به کمال فضل و تمام لطف خود عصمت خود به استقبال دل بیچارۀ من فرستاد و به رحمت، خلاصی ارزانی داشت. والحمدلله علی جزیل نعْمائه.
و در جمله قاعدۀ این طریق بر تجرید نهاده اند چون تزویج آمد کار دیگرسان شد و هیچ لشکر نیست از عساکر شهوت الا که آتش آن را به اجتهاد بتوان نشاند؛ از آن چه آفتی که از تو خیزد آلت دفع آن هم با تو باشد غیری نباید تا آن صفت از تو زایل شود و زوال شهوت به دو چیز باشد: یکی آن که اندر تحت تکلف درآید و یکی از دایرۀ کسب و مجاهدت بیرون باشد آن چه اندر تکلف و مقدور آدمی است، گرسنگی باشد و آن چه از تکلف بیرون باشد یا خوفی مقلقل است، یا حیی صادق که تفاریق همم جمع شود و محبت، سلطان خود اندر اجزای جسد پراکند، و جملۀ حواس را از وصف همگان معزول کند و کل بنده را جد کند و هزل را ازوی فانی گرداند.
و احمد حمادی سرخسی که به ماوراء النهر رفیق من بود مردی محتشم بود. ورا گفتند: «حاجت اید تو را به تزویج؟» وی گفت: «نه.» گفتند: «چرا؟» گفت:«من اندر روزگار خود،غایب باشم از خود، یا حاضر به خود. چون غایب باشم از کونین یادم ناید و اگر حاضر بوم نفس خود را چنان دارم که چون نانی بیاید چنان داند که هزار حور یافته است. پس شغل دل عظیم باشد به هرچه خواهی گو باش.»
و گروهی گفتند: ما اختیار خود از هر دو منقطع کنیم تا از حکم تقدیر و پردۀ غیب چه بیرون آید اگر تجرید نصیب ما آید اندر آن به عفت کوشیم و اگر تزویج، متابع سنت باشیم و به فراغ دل کوشیم؛ که چون داشت وی با بنده باشد تجرید وی چون از آن یوسف بود علیه السلام که اندر حال قدرت روی از مراد خود بگردانید و به قهر هوی و رویت عیوب نفس مشغول شد، اندر آن وقت که زلیخا با وی خلوت کرد و تزویج وی چون از آن ابراهیم بود علیه السلام و به اعتمادی که وی را با حق تعالی بود شغل اهل، شغل نداشت چون ساره رشک پیدا کرد و تعلق به غیرت کرد،ابراهیم هاجر را برگرفت و به وادی غیرذی زرع برد و به خداوند سپرد و روی از ایشان بگردانید. حق تعالی بداشت و بپرورد ایشان را؛ چنان که خواست. پس هلاک بنده نه اندر تزویج و تجرید است؛ که بلای وی اندر اثبات اختیار و متابعت هوای خود است.
و شرط آداب متأهل آن است که: اوراد ویْ فوت نشود و احوال ضایع و اوقات بشولیده، و با اهل خود شفیق بود و نفقۀ حلال سازدش و از برای وی رعایت ظلمه و سلاطین نکند تا اگر فرزندی باشد بشرط باشد.
که اندر حکایات معروف است که: احمد حرب نیسابوری رضی الله عنه روزی با جمعی از روسا و سادات نسابور، که به سلام وی آمده بودند، نشسته بود که آن پسر شرابخوارش اندر آمد، مست و رود نواز، و بدیشان برگذشت و از کس نیندیشید. آن جمله متغیر شدند احمد آن تغیر اندر ایشان بدید گفت: «شما را چه بود که تغیری پدیدار آمد؟» گفتند: «به برگذشتن این پسر بر این حال بر شما، ما متغیر شدیم و تشویر خوردیم که وی از تو نیندیشند.» احمد گفت: «وی معذور است؛از آن چه شبی از خانۀ همسایه چیزی آوردند خوردنی و من و عیال از آن بخوردیم. آن شب ما را صحبت افتاد و این فرزند از آن بوده است. و خواب بر ما افتاد و ورد ما بشد. چون بامداد بود، تتبع کار خود بکردیم و بدان همسایه بازگشتیم تا آن چه فرستاده بود از کجاست. گفت: مرا از عروسی آورده بودند چون نگاه کردیم از خانۀ سلطانی بود.»
و شرط آداب مجرد آن است که چشم را از ناشایست بازداری و نادیدنی نبینی، و نااندیشیدنی نیندیشی و آتش شهوت را به گرسنگی بنشانی، و دل از مشغولی به احداث نگاه داری و مر هوای نفس را علم نگویی و مر بوالعجبی شیطان را تأویل نسازی؛ تا به نزدیک طریقت مقبول باشی.
این است اختصار آداب صحبت و معاملت، چنان که اندک بر بسیار دلیل باشد.